کارمند عزیز دون پایه// می دهم پند مُفت و بی مایه گر که خواهی رسی به پست و مقام // شود ایّام زندگیت به کام اطلاعات خود بکن افزون// درخصوص مدیر و عادت اون اینکه او از چه می شود خوشحال// یا چه جوری دهد به تو پر و بال یک کمی هم زبان بیگانه// قاطی حرف های روزانه گر کنی کار تو درست شود// پای عقل مدیر سست شود هرچه او گفت با «اوکی » تایید// کن بدون دقیقه ای تردید بعضی وقتا جواب تو این است:// وای این گفته ها چه شیرین است کَس ندیده چو تو مدیری« گوُد»// واقعآً حرف هایت عالی بود با « د یسیپلین» و با کلاسی تو// بین صد تا مدیر آسی تو حرف های قلمبه هم شاید // گاه گاهی تو را به کار آید با مدیرت تو نم نمک قاطی // بشو اما نه حد افراطی در دلش رخنه کن به صد ترفند // گاه با اخم وگاه با لبخند از مدیران قبلی آن جا// کن سعایت شدید و بی پروا گاهی اوقات هم برای مدیر// گر توانی کمی هدیه بگیر چند روزی مثال حیف نان// چاپلوسی کن و نمک بپران با چنین حرف های یک من غاز// می شود راه آن ترقی باز گر بگیری به کار پند مرا// پندهای بسان قند مرا ارتقاء مقام تو حتمی است// در اضافه حقوق شکیّ نیست بعد چندی شوی معاون او// بشــکـــن آن وقــت بـــا دمــت گــردو گفت « جاوید » هرچه لازم بود// کودنی تو اگر شوی مردود